‏نمایش پست‌ها با برچسب طنز. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب طنز. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۵ تیر ۱۵, سه‌شنبه

آخوند هاچ بک



داشتم حرفهای آقای محمد علی کامفیروزی را در مقابل آقای خامنه ای گوش می دادم که این حضرت آقا دل و دین ما را ببرد. ریش پرفسوری و صورت تیغ زده و ابروهای خط کشیده.

۱۳۹۴ مرداد ۲۳, جمعه

چرا سیاستمداران ایران به نظر حرامزاده می رسند



تخم به حرام اندازید تا فرزندان شما فقیه و شیخ و مقرب سلطان باشند.
مولانا عبید زاکانی


داستان واقعی زیر را بخوانید. )منبع)



یک اردک تصمیم می گیرد که با جوجه هایش از یک بزرگراه شلوغ در مونترال کانادا عبور کند. خوب اگر ایران بود که حتما همه دار فانی را با رحمت ایزدی سر می کشیدند. چون مطمئنا یکی دو تا راننده پیدا می شد که اصلا اردک ها را نمی دیدند و چند تا راننده هم حال می کردند که از روی جوجه اردک ها رد شوند. خلاصه توی ایران که سالی بیست و خورده ای هزار تا آدم توی تصادف کشته می شوند، جان چهار تا اردک زپرتی که ارزش این همه چک و چانه را ندارد. البته بماند که اصلا توی تهران نمی توان کلاغ هم دید چه برسد به اینکه اردک توی شهر با بچه هایش قدم بزند. خلاصه چون این خارجی ها خیلی آدمهای باحال و بافرهنگ و همه جوره کول هستند، یک خانم مهربان وسط بزرگراه ماشینش را نگاه می دارد که جان اردک ها را نجات بدهد. (ادامه پس از پیام بازرگانی)

شما اگر در همچین موقعیتی قرار بگیرید چکار می کنید؟ ماشین را نگه می دارید که اردک ها را نجات دهید؟ آیا اینقدر فهم و فرهنگ و شعور دارید که تصمیم درست را بگیرید؟ یا شما یک آدم احمق و خشک مغز و بی فرهنگید؟ اصلا به شما هم می شود گفت آدم؟ 

ادامه داستان: پس از اینکه خانم قهرمان و عاشق محیط زیست ماشینش را نگه می دارد. یک مرد پنجاه ساله موتور سوار از پشت به ماشین خانم محترم داستان می زند. مرد  و دختر شانزده ساله اش کشته می شوند. انتهای داستان. 

همه سیاستمدار ها ، فقها و قاضی ها مجبورند روزانه که بین بد و بدتر مشابه قضیه اردک ها انتخاب کنند و اردک های احمق که آمدند وسط اتوبان را قربانی جان آدم ها بکنند.  مثلا بین اینکه یک نفر کشته بشود یا ده هزار نفر. بین اینکه یک میلیارد تومان پول از بین برود یا صد نفر بمیرند. بین اینکه مردم بیسواد و بیشعور بمانند یا اینکه قدرت حاکم به خطر بیافتد. بین اینکه مردم حداقل های زندگی انسانی را داشته باشند یا حکومت بتواند ایدئولوژی خودش را پیش ببرد. 

خوب حکومت عزیز تر از جان ما یا بهتر بگویم آقا و سپاه در بیشتر موارد گزینه دوم را انتخاب می کنند. برای نمونه اگر قرار باشد ده هزار نفر قربانی آقا شوند، خوب بشوند. شاید به نظر شما برسد نجات جان ده هزار نفر مهم تر از جان یک نفر باشد. نه اگر آن یک نفر مقام عظما باشد، جانش ارزشش بیشتر از جان ده ها هزار نفر است. خیلی ها حتی ارزش جان هشتاد میلیون ایرانی را کمتر از یک خم ابروی آقا می دانند. ارزش یک میلیارد تومان از دارایی های آقا و سپاه بیشتر از جان صد نفر است. دو تا مورد آخر هم که خیلی واضحند. مشکل اینجاست که خیلی از مردم این موارد ساده و بدیهی را متوجه نمی شوند و به اشتباه فکر می کنند سیاست مداران ایران حرامزاده اند.  

حسن ختام: خدایا خدایا، تا انقلاب مهدی، از نهضت خمینی1،محافظت بفرما. 

پانویس:
1 - منظور دوران طلایی امام است.


۱۳۹۴ تیر ۲۲, دوشنبه

مجبورم، می فهمی؟ مجبورم، مجبور.


 به یک بابایی می گن اگه یک پتروشیمی آتش بگیره و آماده انفجار باشه، تو چی کار می کنی؟

می گه: می روم وسط آتش، تا خاموشش کنم. 

می گن: آخه وسط آتش که می سوزی، کشته می شی. 

 می گه: مجبورم، می فهمی؟ مجبورم، مجبور. 


به یاد شهرام محمدی

۱۳۹۴ تیر ۳, چهارشنبه

آیا می دانستید دکل های حفاری دریایی در حد و اندازه برج ایفل هستند؟


قدیم ها خرتوخر که می شد، دیگه ته تهش، شتر با بارش گم می شد یا سگ صاحبش را نمی شناخت. یا دیگه طرف خیلی که دزد قهاری بود می رفت منار مسجد را می دزدید، قبلش هم باید چاه می کند برای منار. الان به لطف نزدیکی نظر محمود و آقا، دکل حفاری گم می شود. آخه دکل حفاری دریایی که بچه بازی نیست که گم شده باشه. دکل حفاری داریم که از برج ایفل بزرگتره. فکرش را بکن فردای توی اخبار بنویسند که برج ایفل گم شده! من می ترسم با این سرعتی که گند کاریهای محمود و دوستانش داره رو می شه، دو روز دیگه رادیو اعلام کنه: 

شنوندگان عزیز توجه فرمایید، شنوندگان عزیز توجه فرمایید. آقای جبارزینگ با سند شش دنگ ایران، توی خلیج فارس ایستاده و تهدید کرده که اگر تا فردا کشور را تخلیه نکنید اسباب اثاثیه همه را می ریزد توی دریا. وزارت امور خارجه قول داد که موضوع فروش ایران به آقای زینگ را در دادگاه لاهه پیگیری کند. تا زمانی که تکلیف معلوم شود، کشور دوست و هسایه مان قبول کرده که مردم در صحرای سیبری مستقر شوند. لطفا وسایلتان را جمع کنید تا همه با هم به سیبری برویم. البته منازلی نیز در سواحل  اندوه لبنان برای استقرار بیت رهبری و مسئولین جمهوری اسلامی در نظر گرفته شده است. 

۱۳۹۴ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

واکنش دلواپسان به خبر ورود ۲۷۰۰۰ پورشه و بی‌ام‌و وارداتی توسط کمیته امداد‎


هر کی گفت نکته مهم این عکس چیه؟

الف - اون آقایی که کل اختلاس و بدبختی های مملکت را ول کرده بعد تو یک حرکت به مذاکرات هسته ای و ویولن زدن زنها اعتراض کرده، سند خون 175 تا غواص را هم زده به نام دلواپسان.  آلفرد هیچکاک توی فیلماش این همه پیام مخفی نداشت که این بابا توی یکدونه پلاکارد داره.
ب - اون دو تا دختر جلوی عکس که حجاب دارند ولی حجابشون و وجناتشون به همایش مرگ بر آمریکا نمی خوره.
ج - اون بنده خدایی که ساندویچ را داره از پهنا می خوره. یعنی کل خشمش در زمینه مذاکرات هسته ای، بی حجابی زن ها، مرگ بر آمریکا را داره سر ساندویچ خالی می کنه.
د - همه موارد.


۱۳۹۴ خرداد ۲۲, جمعه

ای اهل هنر آماده باشید که فرهنگ شریف رفتنی است

حراج تابستانی، کاری از مانا نیستانی
 حراج تابستانی، مانا نستانی

وقتی مهستی مریض شده بود و افتاده بود توی تخت بیمارستان، برو بچ تلویزیون طپش پس از مشورت با دکتر مهستی مطمئن شدند که مهستی رفتنی است. خیلی سریع راه افتادند  و چهار تا خواننده را جمع کردند که آهنگ های مهستی را بخوانند. حالا چهار تا خواننده مربوط به مهستی هم نه، بگذریم. کلا توی ایران رسمه که وقتی یک هنرمند فوت می شود همه به یادش می افتند. همه دنیا تقریبا قضیه همینه، اما توی ایران شدیدتر. هنرمندان ایرانی معمولا قبل از مرگ کلا به فراموشی سپرده می شوند. بعد یک دفعه بعد از فوت همه طرفدارش می شوند. خواستم خبر بدهم که فرهنگ شریف هم ظاهرا رفتنی شده است و برای پرداخت هزینه های درمانش، سازش را به حراج گذاشته. 

به نظرم خریدن ساز فرهنگ شریف قبل از فوت این بزرگوار، سرمایه گذاری خیلی خوبیه. البته ریسکش هم بالاست. اگر خدا خواست و این بزرگوار فوت نشدند و آمدیم اصلا آنقدر حالش خوب شد که دوباره ساز دست گرفت و کنسرت گذاشت. خوب آن ساز حراج شده که ارزشش را از دست می دهد که. به نظرم آن کسی که ساز را می خرد باید شرط کند که ساز پیش استاد بماند و استاد تا زمان مرگ دست به ساز دیگری نزند. اینطوری ارزش ساز خیلی بالا می رود. وقتی هم بعد از صد و بیست سال، استاد فوت شدند،  خریدار می تواند ساز استاد را به مبلغ گزافی بفروشد.




 

۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۱, جمعه

جواد الظریف المصلحتی


 حالا دکتر ظریف جون، مصدق و امیرکبیر زمانه، به دروغ (مصلحتی) گفته که ما توی ایران زندانی عقیدتی نداریم. خوب انتظار دارید بیاید بگوید، داریم. زشته! آبروی ایران می رود. نه اینکه زندانی عقیدتی داشتن چیز بدی باشد، نه! خیلی هم خوب است. ولی این خارجی ها یک چیزهایی را نمی فهمند. مثلا این خارجی ها از بچگی هر حرفی بخواهند می زنند، مثل ما نیستند که اگر به بابامون می گفتیم تو، هنوز لبامون از حالت غنچه در نیامده، دهنمان از مشت پدر پر خون می شد. این خارجی ها شعور درک این فرهنگ غنی ما را ندارند. سیاست خارجی یعنی همین که بروند چهار تا دروغ بگویند و تفاوت های فرهنگی را به خارجی ها نشان بدهند. مثلا به نظر شما ظریف می تواند بگوید که ما بمب اتم می خواهیم، یکی دو تا هم نه، هزار تا می خواهیم. خوب اینکه دیگه اسمش سیاست خارجی نیست، می شود احمد خاتمی و تربیون نماز جمعه. ظریف باید بگوید که آقا فرموده اند که بمب اتم حرام است. ظریف نمی تواند بگوید که آخوندهای یک چیزی دارند به اسم خدعه و آبها که از آسیاب افتاد، مقام عظما فتوا خواهد داد که بمب اتم اگر به هدف نابود کردن دشمنان اسلام به خصوص اسلام ولایت فقیه باشد، اشکال که ندارد، واجب هم هست. این دشمنان ولایت فقیه هم با تقریب خوبی شامل هفت هشت میلیارد جمعیت کره زمین به غیر از خود آقا می شود. یعنی وحشی های وسط جنگل آمازون هم اگر بفهمند که ولایت فقیه چه تحفه ای هست، دو سوته دشمنش می شوند. 

حالا اگر خبرنگار گیر سه پیچ می داد که مثلا ستار بهشتی برای چی زندان رفت، جواد جون چی جواب می داد؟ ما یک مصاحبه کمی تا قسمتی خیالی با آقای ظریف ترتیب دادیم بدین شرح:


خبرنگار: خوب آقای ظریف شما که زندانی عقیدتی ندارید، جرم ستار بهشتی چی بود که کشته شد؟

ظریف: (با قیافه جدی) ستار بهشتی یک کم کله اش بوی قرمه سبزی می داد. (با خنده) قرمه سبزی خوردید که؟ خیلی خوشمزه است، حتما یکبار با خانم بچه ها تشریف بیاورید منزل یک قرمه سبزی بخوریم. (دوباره قیافه جدی) خوب ستار بهشتی را برده بودند که کله اش را شستشو بدهند. خوب هر چی شستند، فایده نداشت. ستار هم همین طور با موهای خیس اومد نشست زیر باد کولر، چایید و بعدش هم سینه پهلو کرد. البته مامورهای پاسگاه خیلی بهش محبت کردند. اصلا از بسکه بهش محبت کردند، ستار کمی فوت شد که بعدا پزشکی قانونی تشخیص داد که ستار کاملا به رحمت ایزدی پیوسته. 

خبرنگار: خوب جرم آقای مجید توکلی چیست که هنوز توی زندان تشریف دارند؟

ظریف: (با تعجب) کی؟ مجید چی؟ نمی شناسم. من وزیر خارجه هستم، لزومی ندارد که همه دزدها و قاچاقچی ها و آدم کش های ایران را بشناسم. 

خبرنگار: چرا اینقدر روزنامه ها و کتاب ها در ایران با سانسور روبرو می شوند؟

ظریف: شما دارید تو تا موضوع متضاد را با هم قاطی می کنید. ما در ایران سانسور نداریم. از آنجایی که مردم ما خیلی به طبیعت علاقه دارند. ما مجبوریم در کاغذ روزنامه و کتاب صرفه جویی کنیم. برای همین دولت معمولا به نویسندگان و روزنامه نگاران کمک می کند که حجم مطالبشان را کمتر کنند.  


 خبرنگار: اصلا برویم سراغ یک موضوع دیگر. چرا اینقدر نرخ اعدام در ایران بالاست؟

ظریف: این سوال شما ناشی از تفاوت فرهنگی است. ما توی ایران اعدام نداریم. ما یک ورزش ملی داریم که در آن قدرت گردن و حبس نفس در سینه نقش خیلی مهمی را بازی می کند. حتی یکی دو بار این ورزش را در زمین فوتبال اجرا کردیم که با مخالفت فدراسیون فوتبال روبرو شد. متاسفانه 99.9% شرکت کنندگان در این مسابقات فوت می شوند.  



 خبرنگار: نظرتان در مورد اینکه دگراندیشان در ایران نمی توانند به استخدام دولت دربیایند و حتی در مواردی اجازه کسب و کار آزاد را هم ندارند یا پیروان مذاهب غیر از شیعه نمی توانند به مقام های دولتی دست پیدا کنند چیست؟

ظریف: حرف شما کاملا غلط است. یکی سری عقاید در ایران طرفدار کمی دارند. برای همین پیروان و طرفداران این عقاید ترجیح می دهند که بروند بچسبند به اشاعه و توسعه عقایدشان. این تنها در مورد دین نیست، افراد با دیدگاه های سیاسی زاویه دار با حکومت را هم شامل می شود. خوب این افراد معمولا پس از مدتی خانه نشینی، یا دست از عقایدشان بر می دارند یا از ایران می روند. دولت برنامه دارد که کلیه عقاید زاویه دار با حکومت را به همین ترتیب اصلاح کند.

۱۳۹۳ اسفند ۲۴, یکشنبه

آفرین بر قیم روشنفکر خانم ملاوردی



من که هر چی صفحه فیسبوک خانم ملاوردی را بالا پایین کردم ، نفهمیدم که ایشان همسر گرامی شان را هم با خود به آمریکا برده اند یا نبرده اند. البته بنده حقیر حتی نمی دانم که خانم ملاوردی ازدواج کرده اند یا نه. اصلا به من چه. چیزی که مهم است ایشان یک قیم با فرهنگ و روشنفکر دارند که اجازه داده اند ایشان از کشور خارج شوند و برود آمریکا جلوی کلی مرد نامحرم سخنرانی کند. اصلا هم خنده دار نیست، طبق قانون زن نمی تواند بدون اجازه قیم خودش از ایران خارج شود. حالا می خواهد معاون رییس جمهور باشد یا پرفسور دانشگاه هاروارد یا زن خانه دار. می خواهد شوهرش معتاد و دزد و قاتل و روانی باشد. اجازه خانم دست شوهرش است. اولا دست قیم روشنفکر خانم ملاوردی درد نکند که به ایشان اجازه خروج از کشور را دادند و دوما این سفر خانم ملاوردی من را یاد یک ماجرایی انداخت که یکی دو سال پیش برای دو تا از بهترین دوستانم اتفاق افتاد.

دو تا از دوست های دوران دانشجویی من با هم ازدواج کردند  و با هم رفتند آمریکا و با هم دکترا گرفتند و الان هم با همدیگر استاد یکی از دانشگاه های خوب آمریکا هستند. کلا این دو نفر از موارد افتخار آمیز زندگی من هستند. از خودم که نمی توانم مایه بگذارم کلاس آنها را پیش فک و فامیل می گذاریم. غیر از ارتباطات دیجیتالی که با هم داریم، هر سال حداقل یکبار به اتفاق به ایران می آیند و سعی می کنند ارتباط شان را با خاک مادری حفظ کنند. تا اینکه سال پیش ، یک نفرشان به خاطر مشغله کاری نتوانست بیاید ایران و نفر دیگر چون می ترسید شاید تا مدتها فرصتی برای سفر پیش نیاید، تصمیم گرفت که تنهایی برگردد. خیلی کم هم می خواست ایران بماند. یکی دو هفته. خلاصه آمد و برنامه این شد که یک هفته با هم برویم مسافرت اصفهان و شیراز و یک هفته دیگر را هم سری به دوستان و فامیل بزند. من همه کارهایم را جمع و جور کرده بودم که یک هفته بروم مسافرت. خلاصه وقتی رسید فرودگاه امام خمینی، یکی از ماموران فرودگاه به ایشان یادآوری کرد که قبل از بازگشت حتما یک سری به اداره گذرنامه  برای اجازه خروج بزند و گرنه نمی تواند از ایران خارج شود. این دوست ما هم با کلی ترس و لرز که چرا اجازه خروج ندارد، همان فردای آمدنش پا شد رفت اداره گذرنامه. 

تا اینجای داستان، به عمد اشاره ای به جنسیت دوستم که برگشته بود نکردم. این زوج در آمریکا شرایط کاملا مساوی دارند، تحصیلات یکسان، موقعیت شغلی مشابه و درآمد برابر. کلا عادت کرده اند به این شرایط. القصه، در اداره گذرنامه مشخص شد که دوست بنده بدون اجازه کتبی همسرشان نمی تواند از کشور خارج شود. حالا می خواهد همسرشان خارج باشد، یا خودش استاد بهترین داشگاه دنیا باشد و هرچی، تا شوهرشان اجازه کتبی ندهد، نمی تواند برود. بعد از اینکه فکرهایمان را ریختیم روی هم، قرار شد که فردا به همراه پدرش برود اداره گذرنامه شاید اجازه پدرش را قبول کنند. ولی کارمند اداره گذرنامه با جدیت گفت که بدون اجازه کتبی شوهرشان امکان ندارد اجازه خروج بدهند. حالا هر چی ما اصرار کردیم فایده نداشت. مانده بودیم چکار کنیم که شوهر دوستم یادش آمد که سالها پیش یک وکالت نامه محضری به پدرش داده. گفتیم شاید اینطوری قضیه حل شود. روز سوم، به همراه پدر شوهر دوستم رفتیم اداره گذرنامه. کارمند آنجا آب پاکی را ریخت روی دستمان که قضیه ناموسی است و شوخی بردار نیست. یا باید اجازه نامه کتبی از شوهر باشد یا اجازه دادگاه. اجازه دادگاه که چند ماهی طول می کشد و دوستم کلا دو هفته بیشتر وقت نداشت. تنها گزینه حضور شخص شوهر یا اجازه نامه محضری بود. وارد جزییات نمی شوم ولی چون شوهر گرامی آمریکا تشریف داشت، باید می رفت واشنگتن در دفتر حفاظت منافع ایران یک اجازه نامه امضا می کرد و اجازه  خروج را از طریق همان دفتر فاکس می کردند وزارت امور خارجه در تهران و ما باید می رفتیم نامه را از وزارت امور خارجه می گرفتیم، می بردیم اداره گذرنامه تا اجازه خروج دوست پروفسورمان را بگیریم. خلاصه مسافرت اصفهان که لغو شد، مرخصی بنده حقیر هم حرام شد و سفر ایران دوست عزیزمان هم زهر مار شد به کامش تا اینکه اجازه خروج را پس از دو هفته دوندگی گرفتیم و خانم پرفسور توانست برگردد برود آمریکا تدریسش را و زندگی اش را ادامه بدهد. 

نتیجه اخلاقی داستان اینکه خواهران عزیز توجه کنند اگر به ایران سفر می کنند حتما قبل از سفر اجازه خروج معتبر از قیم محترمشان اخذ کنند. قانون قانون است، حالا می خواهید اولین زن ایرانی فضانورد باشید، می خواهید برنده جایزه فیلدز باشید، می خواهید برنده طلای المپیک باشید یا می خواهید معاون رییس جمهور باشید. تا آن عضو مهم و دو عضو آویزان زیرش را نداشته باشید، بدون اجازه نمی توانید از ایران خارج شوید.   

۱۳۹۳ اسفند ۱۵, جمعه

عدل الهی: خوک دریایی و پنگوئن

هیچ عکسی بهتر از این نمی تواند عدل الهی را توضیح دهد. یک خوک دریایی به یک پنگوین تجاوز میکند. چیزی که ما توی کتاب های دینی می خواندیم این بود که خدا غرایز را در مغز حیوانات گذاشته است و حیوانات عینا بر اساس این نقشه راه حرکت می کنند. حالا چی شده که این خوک آبی به این پنگوین تجاوز می کند را من نمی فهمم. اینکه چه فایده دارد. اصلا دستگاه تناسلی این دو تا حیوان به هم نمی خورد. خوب می خواهی بخوریش، بخورش دیگه چرا می....



یاد این جمله توی فیلم رهایی از شاوشانگ افتادم (ترجمه با کمی دستکاری)
 دلم می خواهد می تونستم بگویم که این پنگوین خیلی خوب جنگید و خوک دریایی دست از سرش برداشت. خیلی دلم می خواست می شد داستان را اینطوری تعریف کنم. ولی داستان دنیا، داستان افسانه پریون نیست. 



این را گفتم برای آنهایی که منتظر مرگ این و آن هستند که خدا سزایشان را بدهد. طرف یک عمر هزار بدبختی و نکبت را به جون می خرد که شاید یک روزی خدا دادش را بستاند. آخه اگر خدا عدل داشت که این پنگوئن از عرش امپراطوری به فرش نزدیکی نمی انداخت.

۱۳۹۳ اسفند ۹, شنبه

شوخی شرکت آمریکایی با رییس جمهور آمریکا: دستمال توالت با صورت اوباما

شرکت آمریکایی اسباب بازی های دهن گشاد دستمال توالت هایی با طرح اوباما می سازد و هر کسی می تواند به راحتی این دستمال توالت ها را با چند تا کلیک در خانه اش تحویل بگیرد و باسن مبارکشان را پس از قضای حاجت ، پاک بفرمایند. آدرس و مشخصات شرکت هم خیلی شیک و مجلسی برای عموم مردم قابل دسترس است که اگر خواستند بروند کفن بپوشند یا بزنند شیشه های شرکت را بشکنند. مد نظر داشته باشید که نقش رییس جمهور در آمریکا مثل نقش رهبر در جمهوری اسلامی است. البته رهبر در جمهوری اسلامی شورش را در آورده و کلا همه قوا را زیر دست خودش دارد. به هر حال قدرمتند ترین فرد در آمریکا شخص رییس جمهور است. 

البته به نظرم خیلی ایده جالبی نیست. حالا هر چقدر هم از یک نفر متنفر باشی، کی دلش میاد صورت اوباما را موقع اجابت مزاج نگاه کند. این شرکت هم ظاهرا بیشتر دنبال تبلیغات اسم شرکتش بوده تا سود فروش دستمال توالت با طرح اوباما. احتمالا اختراعشان را ثبت هم کرده اند که کس دیگری روی دستشان بلند  نشود. در نهایت بقیه اسباب بازیهای این شرکت خیلی خلاقانه تر از دستمال توالت شان است. 

 فنجان قهوه با طرح کاسه توالت.

قلک پول که بعد از هر سکه صدای رها شدن باد شکم می دهد.

نمک پاش با طرح باسن گربه

نگهدارنده بطری شراب
نکته اخلاقی: آستانه تحملتان را در قبول شوخی ها بالا ببرید.